علوم عقلی



چرا حرکت در بعضی از مقولات وجود ندارد.

. اگر حرکت در مقولاتی که تدریج در آنها مأخوذ است واقع شود ، حرکت در حرکت لازم می آید ؛ و حرکت در حرکت محال است . پس وقوع حرکت در این مقولات ، محال است .

بیان تلازم تقدم و تالی این است که حرکت خروج و هجرت تدریجی شیء از قوه به فعل است ؛ و اگر خود آن مسافت امر تدریجی باشد ، چون مقولاتی که مسافت هستند به تدریج ظهور پیدا می کنند ، شیء متحرک در مسافت برای هجرت از هر یک از قطعات مسافت باید در انتظار به فعلیت رسیدن آن باشد تا هجرت از ان قطعه را انجام دهد ؛ و لازم آن تبدیل حرکت به س در حال حرکت است .

 

رحیق مختوم/آیت الله جوادی آملی/نشر اسرء/چاپ دوم 1394/ج 12/ص 445



توجیه معاد جسمانی

چون حقیقت انسان به نفس او است ، با آنکه بدن شهید آسیب می بیند ، او هم چنان زنده است : (و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتا بل احیاء عند ربهم یرزقون)(آل عمران / 169).

راه عدالت غیر از راه تساوی است . در عدالت سهم هر بخش به اقتضای همان بخش داده می شود . رویکرد عادلانه درباره نفس و بدن این است که ترکیب بدن و نفس حقیقی باشد ؛ نه اعتباری ، در این ترکیب هر دو بخش نقش یکسان نداشته باشد ، مقومیت شیئیت انسان به بدن او نیست ؛ بلکه نفس اوست ؛ و لکن تا هنگامی که انسان در دنیا زندگی می کند ، بدن در شیئیت او سهیم است هنگامی که آدمی رخت بر می بندد نفس باقی است . البته جریان برزخ با صحنه قیامت متفاوت است .

تاکید مکرر و مستمر صدرالمتالهین (ره) بر اینکه در طرف ماده ، ابهام است و در طرف صورت ، تعین است ، به این دلیل است که در ترکب بدن و نفس ، جزء مادی ؛ یعنی بدن با ابهام خود حضور دارد ، به گونه ای که اگر بدنی از دست برود ، نفس با بدنی دیگر خواهد بود ، در ترکیب حقیقی نفس با بدن ، بدن معین دخیل نیست ، به همین دلیل انسان در طول عمر چندین بار سلولهای بدن آن عوض می شود ؛ و گاهی با جراحی برخی از اعضای جدید به آن پیوند زده می یابد ، به همین دلیل عضوی که به بدن زنده پیوند می خورد ، بعد از پیوستن در نجاست و طهارت حکم همان بدن را پیدا می کند و در قیامت نیز بدن انسان در حقیقت انسان دخیل است ، همان گونه که در دنیا دخیل است . نفس در هر موطن که باشد بدن خود را در تسخیر خود به همراه دارد ، در قبر ، در برزخ و در قیامت ، حقیقت انسان به فصل اخیر و به صورت اوست و صورت او بدون بدن نیست . ترکیب صورت با بدن ترکیب حقیقی است و در این ترکیب صورت و بدن سهم مساوی و یکسان ندارند ؛ بلکه نفس اصل و بدن فرع آن است و اصل و فرع بودن نفس و بدن ، مختص به دنیا نیست .

رحیق مختوم/آیت الله جوادی آملی/نشر اسرء/چاپ دوم 1394/ج 13/ص 209

 



چرا حرکت در بعضی از مقولات وجود ندارد؟


. بیان استدلال در قالب قیاس استثنایی به اجمال این است که اگر حرکت در مقولاتی که تدریج در آنها ماخوذ است واقع شود ، حرکت در حرکت لازم می آید ؛ و حرکت در حرکت محال است ، پس وقوع حرکت در این مقولات ، محال است .

بیان تلازم تقدم و تالی این است که حرکت خروج و هجرت تدریجی شیء از قوه به فعل است ؛ و اگر خود آن مسافت امر تدریجی باشد ، چون مقولاتی که مسافت هستند به تدریج ظهور پیدا می کنند ، شیء متحرک در مسافت برای هجرت از هر یک از قطعات مسافت باید در انتظار به فعلیت رسیدن آن باشد تا هجرت از آن قطعه را انجام دهد ؛ و لازم آن تبدیل حرکت به س در حال حرکت است .

 

رحیق مختوم/ج 12/آیت الله جوادی آملی/چاپ دوم 1394/انتشارات اسراء/ص 445

 



آیا حرکت در جوهر ، محسوس است ؟


برای پرسش فوق دو پاسخ داده می شود ، پاسخ اجمالی و پاسخ تفصیلی .

پاسخ کوتاه این است که حرکت در جوهر به این معناست که حرکت در جوهر به این معناست که حرکت در مقوله ی جوهر است ؛ یعنی جوهر مسیر حرکت است ، همان گونه که حرکت در کمّ به این معناست که حرکت در مقوله ی کم است و کم مسیر حرکت است . معنای حرکت در جوهر این نیست که هر جوهری مسافت حرکت است ، همان گونه که معنای حرکت در کم نیز این نیست که همه ی کمیات در همه ی حالات مسیر حرکت هستند ؛ سنگ یک کیلو سالها در دل کوه با همین کمیت قرین است . بنابراین جوهر نیز با آن که مسافت حرکت قرار می گیرد ، در بسیاری از مواقع نیز می تواند مسیر حرکت نباشد ؛ و یک صورت جوهری تا زمانی مدید برای شیء ثابت بماند ؛ و در نتیجه شیء در جوهر خود ساکن و غیر متحرک باشد .

پاسخ تفصیلی این است که حرکت در جوهر و امثال آن ، نظیر حرکت های عادی نیست که به سرعت انجام شود و یا به چشم دیده شود ، سنگی که در دل کوه ثابت دیده می شود ، پس از میلیونها سال لعل در بدخشان و یا عقیق اندر یمن می گردد و تبدیل شدن آن به لعل و عقیق دفعی و سریع نیست ، بلکه بطیء و کند است ، به همین دلیل حرکت آن محسوس نیست و محسوس نبودن آن دلیل بر ساکن بودن نیست . اصل حرکت امر حسی نیست و یک امر عقلی است ؛ یعنی عقل آن را به کمک حس می یابد ، پس اگر اصل حرکت و مخصوصاً حرکت در جوهر ، امری محسوس نیست و عقل به ادارک آن می پردازد ، نمی توان مدعی شد که حرکت سنگ را در دل کوه نمی بینیم و یا آن که ما سنگ را در دل کوه ساکن می بینیم . حرکت جوهری  نظیر حرکت آب جویبار ، نرم و آرام است ، ثابت پنداشتن جوهر مثل همان وقتی است که عکس در هر لحظه  حرکت آب تغییر پیدا می کند و انسان آن عکس را ثابت می پندارد .

آن مبدل شد در این جو چند بار       عکس ماه وعکس اختر برقرار  

 

رحیق مختوم/ج 12/آیت الله جوادی آملی/چاپ دوم 1394/انتشارات اسراء/ص 265



چگونگی تحقق خارجی زمان

اگر در ماهیت زمان اندک تأملی شود ، دانسته می شود که ماهیت آن چیزی جز یک اعتبار فلسفی نیست . اعتباری بودن زمان از نوع اعتبارات اجتماعی ای نیست که درحکمت عملی و در حوزه فقه و حقوق وجود دارد . زمام اعتبارات عملی به دست اعتبار کنندگان است ؛ امام زمام اعتبارات فلسفی به واقعیت خارجی است ، بود و نبود اعتبارات فلسفی وابسته به حضور معتبران نیست . اعتبارات فلسفی را معتبر ناگزیر در می یابد ؛ و به همین دلیل از حقایق خارجی است و زمان به این لحاظ امری واقعی و خارجی است .

زمان با آنکه واقعیت خارجی است ، حقیقتی ممتاز از وجود معروض خود ندارد ؛ یعنی نظیر سیاهی و یا حرارت نیست تا وجودی ممتاز از وجود معروض خود داشته باشد . زمان از عوارض تحلیلیه معروض بالذات خود است . واقعیتی که معروض زمان است ، حقیقتی است که در  فضای ذهن از آن هم معنای ماهوی دریافت می شود و هم مفهوم هستی فهمیده می شود ؛ و هم حرکت و زمان از آن انتزاع می گردد.

رحیق مختوم/آیت الله جوادی آملی/نشر اسرء/چاپ دوم 1394/ج 14/ص 266

 



تعریف سرمد ، دهر و زمان

اگر نسبت موجود مجرد به ذواتی در نظر گرفته شود که وجود دائمی داشته و منزه از تغییر هستند ، جوهر مفارق از این جهت ، سرمد نامیده می شوند .

اگر نسبت آن با اموری در نظر گرفته شود که در آنها حرکت و تغییر است ؛ یعنی اگر نسبت جوهر مفارق با اموری در نظر گرفته شود که آن امور ظرف متغییرات هستند ، دهر پدید می آید .

 اگر جوهر مجرد با خود متغیرات و نه با ظرف آنها سنجیده ، شود زمان پدید می آید .

رحیق مختوم/آیت الله جوادی آملی/نشر اسرء/چاپ دوم 1394/ج 14/ص 281

 



فرق بین فاعل های قسری و تسخیری

جبر در جایی است که شیء مورد فعل باشد و مصدر نباشد ، بلکه ابزار دست فاعل باشد . تسخیر به این معناست که شیء مصدر فعل است و کاری را انجام می دهد که با میل و یا خواسته درونی او هماهنگ است ؛  لیکن به رهبری عامل خارج . در تسخیر راهنمایی از بیرون نحوه فعل و کاری را که مربوط به دیگری است هدایت می کند . وقتی که انسان آبی را با فشار به بالا می برد ، بر خلاف میل طبیعی با جاذبه و مانند آن کار می کند ؛ و لکن آبی که از دامنه کوه سرازیر می شود ، مطابق میل خود کار می کند و هدایت کشاورز سبب می شود تا آب از پای  نهالهایی که کشت شده است ، عبور کند . تسخیر آب از لحاظ جریان توسط کشاورز به معنای راهنمایی و هدایت اوست به گونه ای که مانع هدر رفتن آب می شود.

انبیاء در هدایت و رهبری جامعه نیز فاعل بالقسر نیستند . همان گونه که جهان در نظام اصلی خود با تسخیر اداره می شود و هر موجودی به اقتضای طبیعت و میل کار خود را انجام می دهند ، انسانها نیز با خواسته های ارادی کار خود را انجام می دهند و کار آنها ارادی و اختیاری است . انبیاء نسبت به انسانها فاعل بالتسخیر هستند ، برخی از خواسته های ما خواسته های کاذب است و انبیاء نفوس را به گونه ای هدایت می کنند که در مسیر کمال خود حرکت کنند و به هدر نروند .

بر اساس تفکر جبری ، وقتی که انسان مصدر کار نباشد و مورد کار باشد ، فاعل بالتسخیر نیز نمی تواند وجود داشته باشد .

رحیق مختوم/آیت الله جوادی آملی/نشر اسرء/چاپ دوم 1394/ج 13/ص 226

 



معنای تقسیم اولی در فلسفه


. معنای تقسیم اولی این است که محمول مستقیماٌ عارض موضوع فلسفه باشد و برای عروض بر موضوع ، واسطه در عروض نداشته باشد .


رحیق مختوم/ج 12/آیت الله جوادی آملی/چاپ دوم 1394/انتشارات اسراء/ص 125

 



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها